-بالاخره نگفتی میای باهامون یا نه؟
- مگه فرقی هم میکنه؟ فرض کن میام.
- یعنی چی مسخره؟ معلومه که فرق میکنه. آدم زنده ای دیگه. باید برات جای خواب داشته باشیم. با ماشین کی بیای، سهم غذاتو در نظر بگیریم
- چقدر سخت میگیری. اگه بخوام بیام برا خودم کنسرو میارم.
-عجب! ما همه جوجه و کباب و اینا بخوریم. بعد تو سه روز با کنسرو سر کنی؟ چرا زر میزنی؟ بگو چه مرگته خوب؟
- هیچ مرگیم نیست، فقط برنامه ام هنوزمشخص نیست. تا فردا شبم معلوم نمیشه. اگه معلوم شد میام. کیسه خوابم از امید قرض میگیرم.
- مگه هنوز از امید خبر داری؟
-امم. اره بی خبر هم نیستم.
-پس اونهمه بکش و ببر و بیار و و خودکشی و این داستانا که سمبل کرد، جواب داد نه؟
- ببین همین زرارو میزنی که اصلا دلم نمیخواد بهت بگم چی شده.
- خوب حالا زنیکه قهر نکن. این معلوم نیست و نمیدونم و اینا هم مربوط به امیده؟
- نه زیاد. اون که حرفی نزده ولی مادرش باز بیمارستانه. نمیخوام تو سفر باشم و اتفاقی بیفته و نباشم.
- اوه پس خیلی جدیه ماجرا!
- اره گمون نکنم این دفعه دیگه از متاستاز جون سالم در ببره
-منظورم البته ماجرای تو و امید بود. تو هم بعیده از این متاستاز جون سالم در ببری.
-خفه شو بابا. میگم به بچه ها چیزی نگی ها. هنوز نمیدونم داستانم باهاش به کجا میرسه.
امید ,معلوم منبع
درباره این سایت